معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

اینم بستنی خوردن و تعمیر کاری آقا معین

عزیز دلم به روش کاملا مدرن و باکلاس ، بستنی می خوره که هیج جا از سر و صورت و لباس هاش تمیز نمونه و به همشون بستنی می ده اینم یه چشمه از بستنی خوردن آقا معین . عزیز دلم وقتی خونه آقاجونه به هیچی رحم نمی کنه مخصوصا به باغچه تو حیاط ، چون مدام بهش آب میده البته تمام لباسهای خودشم خیس می کنه و شروع میکنه به حمله کردن به سمت آچار و پیچ گوشتی و همش اونا رو بر میداره و این ور و اون ور میندازه و خودش هم تعمیر کاری میکنه مثل عکس پایین ...
29 مرداد 1390

اولین شعر معین و مراسم قرآن به سر

دیروز عزیز دلم برای اولین بار واسمون شعر خوند ، چند روز بود که همش به باباش می گفت برام شعر بخون و باباشم براش شعر یه توپ دارم قلقلیه رو می خوند تا اینکه دیروز من بهش گفتم یه توپ دارم و اونم زود گفت گلگلیه بعد من بهش گرفتم سرخ و سفید و بعد اون بلافاصله گفت آبیه و تا آخر شعر رو به کمک هم خوندیم و کلی منو باباشو خوشحال کرد . جاتون حسابی خالی بود ! الهی من فداش بشم . اتفاقا دیشب ، اولین شب احیا توی ماه مبارک بود و چون حسینیه در حال تعمیر بود همگی با هم رفته بودیم خونه آقای شریفی ( یکی از همشهریان ) حسابی مراسم شب احیا بهمون چسبید معینم ، قرآن بسر کرد و بجای یک قرآن ، سه تا قرآن روی سرش میذاشت تازه زیر لب دعاها رو زمزمه می کرد . الهی عاقبت بخی...
29 مرداد 1390

یادگرفتن رفتن به دستشویی

از تاریخ ٣ اردیبهشت تصمیم گرفتم تا معین کوچولو دیگه مای بی بی نشه و تا اول خرداد ماه حسابی خونمو آب پاشی کرد  باباش مخالفت می کرد  می گفت زوده ولی معین کوچولو یاد گرفت با کمک مامانی دیگه مرد بشه و مای بی بی نشه   خرداد ماه که رفتیم تهران خونه آقاجون دیگه مای بی بی نشد و یاد گرفته بود که بدون مای بی بی باشه و حسابی مرد شد .     ...
25 مرداد 1390

معرفی دوستای معین

حالا اینجا بهتون دوستای معین رو که خیلی به معین محبت دارند و منم خیلی دوستشون دارم معرفی می کنم          ١- محمد جواد ( پسر عمه ) ٢- نازنین ( دختر خاله ) ٣- محمد امین ( پسر خاله ) ٤- سامان ( پسر عمو ) ٥- مریم ( دختر دایی مامان ) ٦- زهرا ( دختر خاله مامان ) ٧- درسا ( نی نی همکار مامان ) ٨- نیما و آرمان ( پسر همسایه ) ٩- مریم و محمدرضا ( بچه های خاله حلیمه باباجون )  ١٠- سميه ( دختر خاله مامان ) حالا در آینده امیدوام , معین کوچولوی من دوستای خوب و مهربونی پیدا کنه تا من اسماشون رو اینجا بنویسم .   ...
25 مرداد 1390

خاطرات دندونهای معین

معین کوچولوی من خیلی زود دندونهاش در اومد ولی از نی نی هایی بود که دندونهاش خیلی اذیتش می کرد همش آب از دهنش می ریخت و خیلی کلافه بود  تا الان ١٢ دندونش در اومده دندونهای نیشش خیلی اذیت کرد ولی چون همش در حال شیر خوردنه حتی موقع خوابش، برای همین دندونهاش زود خراب شد خیلی زود دو هفته پیش برده بودمش دندونپزشکی     , اونجا آقای دکتر نوغانی بهش جایزه داد ولی معین طبق معمول از دکتر می ترسید و گریه می کرد و گفت دندونهاش بخاطر شیر خوردن خرابه و باید مسواک بزنه و دهانشویه استفاده کنه تا یه کم بزرگتر بشه وقتی که از درد نخوابید اون وقت بیاین تا دندونهاش رو بکشم  خیلی ناراحت شدم معین اصلا قبول نمی کنه مسواک بزنه ...
15 مرداد 1390

معین و محمدجواد و سامان ، تو پارک حجاب

جاتون خالی ، دیشب رفته بودیم پارک حجاب . اونجا خیلی خوش گذشت ، این سه تا قلقلی کلی با هم بازی کردن ، سرسره بازی ، آب بازی و ... منم طبق معمول هم پای اینا بازی می کردم . ...
14 مرداد 1390

معین تلاش می کنه تا خودش در خونه رو باز کنه

هر وقت از سر کار میام , میرم خونه آقاجون و معین کوچولو رو بر می دارم و میارمش خونه ، جدیداً یاد گرفته وقتی به خونه میرسیم می خواد خودش در رو باز کنه اینم یه چشمه از کار فرشته جون ! بعدش هم اگه رفته باشیم پارک که هیچ , در غیراینصورت باید با پشتی ها براش سرسره درست کنم تا عزیزدلم سرسره بازی کنه و اسباب بازیهاش رو از بالای پشتی به سمت پایین غل بده ولی وقتی میره بالای سرسره فرضی اش دیگه کسی جلو دارش نیست یا خودش یا با ماشیناش با سرعت بالا میاد پایین که بابارضا همش میگه اینکار رو نکنید خطرناکه منم که با بالشتها کلی حفاظ دورش برات درست میکنم , قربونت برم عزیزم ...
14 مرداد 1390